محل تبلیغات شما

 

"ماه شاهد است که من نکشتمش. مگر می‌شود؟ من حتا آزارم هم به یک مورچه نمی‌رسد، بعد آدم بکشم؟ خودش مرد. در دستانم جان داد. با خنجری که خودش در قلبش فرو کرد. باور نمی‌کنید؟؟ حق دارید. من هم بودم باور نمی‌کردم. بعد از سال‌ها انتظار مرا دیده بود. برای چه باید خودش را بکشد؟ من بودم که رغبتی به دیدنش نداشتم. من بودم که نمی‌خواستمش. بله، درست است همه چیز منطقی‌ست برای این که من قاتل باشم. ولی به پیر به پیغمبر این‌ها همه‌ش دسیسه چینی‌ست. بعد شما می‌گویید من خنجر را در بدن نحیفش فرو کردم؟؟ آن خنجر خودش بود. خودش برای تولدم کادو خریده بود. همان روزی که با آن مرتیکه دیدمش باید خنجر را در قلبش فرو می‌کردم. آها! شما فکر می‌کنید دوستش نداشتم.ولی او چند سالی‌ست که پنهانی با من زندگی می‌کند. باهم غذا می‌خوریم. می‌رقصیم. غروب و طلوع خورشید را نگاه می‌کنیم. حتا باهم می‌خوابیم. من هرشب در آغوشش می‌گیرم‌. موهایش را بو می‌کشم و می‌خوابم. دروغ می‌گویم، ها؟ توهم زده‌ام؟ پس عطرش که کل بدنم را گرفته چه می‌گوید. آقاجان من مدرک دارم که اوهم همینجا زندگی می‌کند. بیا، این هم تار مویش که دیشب روی بالشم جامانده. اوهم همینجا زندگی می‌کرد، پیش من! ولی وقتی امروز در آغوشش گرفتم خنجر را در قلبش فرو کرد. اصلا من اورا نمی‌خواستم. از حرصش خودش را کشت. من سنگدلم بی رحمم. ولی قاتل نیستم. باور نمی‌کنید؟."

دیوانه، تکه چوبی را که در درز دیوار فرو کرده بود بیرون آورد.

"بفرمایید خنجر! شماهم مرا بکش. می‌خواهم اورا دوباره ببینم!"

 

با یاگا شعر بخون:مسافر، قسمت پنجم!

با یاگا شعر بخون، مسافر: قسمت چهارم.

با یاگا شعر بخون: مسافر، قسمت آرامش پس از طوفان!

خودش ,فرو ,خنجر ,ولی ,هم ,قلبش ,خنجر را ,قلبش فرو ,در قلبش ,را در ,بودم که ,اوهم همینجا زندگی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات تایپ فوری اینترنتی و آنلاین